تاریخ انتشار : دوشنبه 26 مهر 1395 - 11:43
کد خبر : 6961

برای دوستی که دوستش دارم

برای دوستی که دوستش دارم

حسین خاکزاد:اولین بار آن جا دیدمش. ساده و بی آلایش. تازه نتیجه انتخابات شورا مشخص شده بود. با یکی از دوستان آمده بود. سلام و علیک گرمی کرد و آغاز به کار خزر را تبریک گفت. برایش چای ریختم اما نخورد. به میوه ها هم دست نزد. همان دوست مشترک هم مصاحبه ای که فکر

حسین خاکزاد:اولین بار آن جا دیدمش. ساده و بی آلایش. تازه نتیجه انتخابات شورا مشخص شده بود. با یکی از دوستان آمده بود. سلام و علیک گرمی کرد و آغاز به کار خزر را تبریک گفت. برایش چای ریختم اما نخورد. به میوه ها هم دست نزد. همان دوست مشترک هم مصاحبه ای که فکر می کنم با موضوعی ورزشی بود، از او گرفت. بعدها هم همان دوست به من گفت روزه داشت و چیزی نمی خورد. تعجب کردم! با خودم گفتم تازه رفته شورا و روزهای پراسترس انتخابات را پشت سر گذاشته و حتماً حالا باید حسابی بخورد! میوه و چای منظورم است! بی سر و صدا خداحافظی کرد و رفت، سرم که شلوغ شد اصلا متوجه رفتنش نشدم.

اولین دیدار به همین سادگی شکل گرفت و خاطره اش در ذهنم حک شد. بعدها بیشتر دیدمش. وقتی خلیلی بر مسند شهرداری رشت تکیه زد، روابطمان گرم تر شد. هم او و هم من اعتقاد داشتیم که خلیلی شهرداری کارآمد نیست و دلالانی را دور خود جمع کرده است و از بیرون از شورا خط می گیرد. طبق معمول هم تنها بودیم. او و خزر!

خدا می داند چه چیزها که نگفتند و نشنیدیم. هر روز از یک مسئول، از استاندار تا فرماندار، از مدیران ادارات تا بخشدار، به هر که دستشان می رسید و نمی رسید مصاحبه می گرفتند، که اگر خلیلی برود، شهر ویرانه می شود! توگویی پیش از خلیلی رشت ویرانه بود و حالا مدینه فاضله شده است! بالاخره خلیلی استیضاح شد و سرپرست به سرپرستی رسید.

همان روزها عمرو عاصان رسانه ای دست به کار شدند. حسابی بر نقش برخی اشعری ها در شورا دلخوش کرده بودند. در بوق و کرنا کردند که ای هوار! چه نشسته اید که شورا از دست رفت. فلانی شده همه کاره شورا و بقیه را به حاشیه رانده! پیش بینی ها درست از آب دارد و بار دیگر به گوشه رانده شد اما دست از تلاش برنداشت.

آخر مثل بعضی ها نبود که یک روز همراه باشد و روز دیگر ناهمراه! اگر تهاتر میلیاردی برادر جور می شد بله قربان گو باشد و اگر جور نمی شد منتقد! اگر به دانشگاه محل تدریس پسر پروژه داده می شد، مجیزگو باشد و اگر داده نمی شد برای شهرش اشک تمساح بریزد! اگر خودروی در خدمت داده می شد که به استان همجوار با هزینه بیت المال برود، حسابی مخلص شود و اگر داده نمی شد مثلا دلسوز شهر! اگر خواهر به استخدام در می آمد پای استیضاح را امضا نکند، اگر تابلوهای تبلیغاتی به دوست و بیمه به برادرزن واگذار نمی شد داد و هوار به راه بیندازد! او مثل بعضی قیمتش پایین نبود!

چه ها که ندید و ندیدیم! از دوستان ضربه خورد. همان هایی که با افتخار نامشان را بر زبان می آورد. همان هایی که می دانم از ته قلب دوستشان داشت. همین دوست دیروز و یار گذشته، برایش در سطح شهر بنر زد و به تمسخرش پرداخت! “آقای … انتصاب شما را به عنوان منشی دوم شورایی که ریاستش….”

از ناراحتی این کار سکته کرد و گوشه بیمارستان بستری شد اما راضی به شکایت از دوست سابق نشد. بارها به من گفت دوست است و باید در مقابلش صبور بود. خدا را شاهد می گیرم حتی پس از آن کار دوست دیرین هم هیچگاه به بدی از او سخن نگفت.

چه تهمت ها که نزدند. همان هایی که ممر درآمد و روزی شان به سفره خانه شهرداری وصل بود. او را به بیمار تشبیه کردند که مخالف توسعه شهر است. البته که مخالف بود! مخالف توسعه جیب شما! شما ها که از شهردار فلان منطقه تا مدیر روابط عمومی بهمان منطقه پول میگیرد و قلم تان را در ازای یک کارت هدیه حراج می کنید و با افتخار هم می گویید که اصلاح طلبید و شعار زنده باد مخالف من سر می دهید.

حتی پس از خواندن این مطلب هم می گویید دیدی گفتیم سایت خزرآنلاین متعلق به فلانی است! دیدی گفتیم از فلانی پول می گیرد! برادر! با تمام وجودت بگو! این بار اصلاً می نویسم که بگویی! بگذار من هم کمی در رنج و عذاب دوستی شریک باشم که درس های فراوانی از او آموختم. همان دوستی که هیچگاه نتوانستم حق دوستی اش را ادا کنم. برادر آن زمان که نشسته ای و با تز روشنفکرانه خود برای چاپ سربرگ های شهرداری نقشه می کشی یادت نرود که حتما بگویی!

حاجی جای تو از اول هم در شورا نبود! بگذار آن برخی ها به کار خود مشغول باشند! مگر همان ها ندیدند که حقوق رفتگران ماه ها عقب افتاده و دم نزدند! آخر دنبال حکم مشاوره فرزند بودند! به دنبال استخدام خواهر و برادر بودند. مگر ندیدند که مصوباتشان به هیچ انگاشته می شود و جرات نکردند که اعتراضی کنند. مگر به سبزه میدان نمی روند و نمی بینند کانکس هایی که دو ماه پیش مصوب کرده بودند جمع آوری شود، به آن ها می خندد!

به گفته خودت بهترین روزهای زندگی ات همان روزهای پاسداری و همنشینی با شهید قلی پور بود. حاجی! یادم میاد آن روزی که حسینی ماهوت را کشان کشان می بردند آن هم به علت اعتراض به یک افتتاحیه، چه حالی داشتی! سخت است ببینی که چگونه با برادرانت، جانبازان و یادگاران هشت سال دفاع مقدس، با فرزندان خمینی کبیر رفتار کردند!

حاجی تبریک! خدا قوت!

جنگ برای تو و امثال تو هیچ وقت تمام نمی شود. تنها جبهه ها هستند که عوض می شوند. هر چند می دانم آرزوی شهادت داری اما می گویم به امید دیدار دوباره!

* مدیرمسئول پایگاه خبری تحلیلی خزرآنلاین

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.