تاریخ انتشار : پنجشنبه 14 فروردین 1399 - 20:07
کد خبر : 55517

ذهنِ ویروسی ما

ذهنِ ویروسی ما

شیما بهر‌ه‌مند جارستان: جهانِ جسمانیت، سادگی، سلامت و طبیعت‌پروردگی اشرافی و رئالیسم، تولستوی را از جهان بیماری فاخر و اشرافیت برخاسته از خرد، از جهان تاریک ایده‌آلیسم شیلر و دوزخ داستایفسکی جدا می‌کند. توماس مان۱ معتقد است سلامت هنر تولستوی در جسمانیت آن است و به‌نقل از مِرشکوفسکی او را «نظاره‌گر بزرگ جسم» می‌خواند و

شیما بهر‌ه‌مند

جارستان: جهانِ جسمانیت، سادگی، سلامت و طبیعت‌پروردگی اشرافی و رئالیسم، تولستوی را از جهان بیماری فاخر و اشرافیت برخاسته از خرد، از جهان تاریک ایده‌آلیسم شیلر و دوزخ داستایفسکی جدا می‌کند. توماس مان۱ معتقد است سلامت هنر تولستوی در جسمانیت آن است و به‌نقل از مِرشکوفسکی او را «نظاره‌گر بزرگ جسم» می‌خواند و داستایفسکی را نظاره‌گر روح. «جهان روح، جهان بیماری است، جهان سلامت، جهان جسم است». شاید از‌این‌رو است که ژیژک روح را ویروس می‌خواند؛ «نوعی ویروس که مثل انگل از جانور بشری تغذیه می‌کند و از آن به‌خاطر بازتولید خود بهره می‌کشد و گاه آن را در معرض تخریب قرار می‌دهد». گرچه بسیاری از منتقدان ادبی با جانب‌داری از داستایفسکی و نزدیکی آثار او به دوران مدرن، تلاش تولستوی را تراژدی شکست می‌دانند.

«تلاش تراژیکِ فرزندِ طبیعت، تولستوی، برای اندیشه‌ورزی مانند تلاش عاجزانه و حرمت‌برانگیز بربرِ کودک‌وضعی است برای دست‌یافتن به جوهر حقیقت و انسان، تلاشی متوقف‌مانده در وادی خالی از خِرد، در نیمه‌راه تمدن و توحش -نمایشی از بزرگ و در‌عین‌حال رقت‌بار»؛ اما همین «عجز عظیم» از دید توماس مان به آثار تولستوی قدرت اعجاب‌انگیز اخلاقی، نیرو و انقباض عضلانی غول‌آسای اخلاقی می‌بخشد که یادآور مجسمه‌های میکل‌آنژ است. مان، از وحشتی جسمانی در آثار تولستوی سخن می‌گوید که نیروی حیرت‌انگیز حیات، در قبال مرگ احساس می‌کند؛ اما «چه فروتنی و چه سرمشقی است در نیروی جسمانی برکت‌گرفته از طبیعت که هرچند نیاز ندرد، می‌کوشد به سود جهانی انسانی به یاری اندیشه درستی پیشه کند و انگیزه زندگی را در خدمت بشردوستی و اندیشه معطوف به جنبه غیرجسمانی وجود انسان قرار دهد!».

آفرینندگی تولستوی گرچه متهم به فرهنگ‌ستیزی بوده است؛ اما تا جاودان بزرگ و زیبا می‌ماند؛ چراکه تولستوی می‌دانست دورانی آغاز شده که در آن هنر به‌تنهایی کفایت نمی‌کند؛ بلکه اندیشه راهنما، روشنگر و پذیرای مسئولیت اجتماعی لازم است؛ اما ژیژک در خوانش رادیکال خود از تولستوی آنچه را به ستیز این نویسنده روس با‌ فرهنگ تعبیر می‌کند، نوعی درک معاصر از کلیشه‌ها یا عادات تقلیدی می‌داند که «ذهن بشر را به مستعمره خود بدل می‌سازد». او در مقاله اخیرش (که ترجمه آن با عنوان «نظارت و تنبیه؟ بله لطفا!» در همین صفحه آمده) می‌نویسد: «سوژه بشری نوعی رسانه منفعل میان‌تهی است که عناصر ناخوشی‌آور فرهنگی به آن سرایت می‌کنند». این تصویر را بیش از همه شاید بتوان در «مرگ ایوان ایلیچ» سراغ کرد که با مرگ ایوان آغاز می‌شود و با مرگ او نیز به آخر می‌رسد. «از زندگی ایوان ایلیچ چه بگویم که ساده‌تر و معمولی‌تر و بنابراین وحشتناک‌تر از آن پیدا نمی‌شد». ایوان در آغاز داستان مرده است و جنازه او و حضور آدم‌هایی که از مرگ او می‌گویند، چندان تفاوتی با هم ندارند.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.