روایت مرگ تدریجی یک هویت: رودی که از یاد رفته، شهری که نفس نمیکشد!
سپیدرود فقط یک تیم فوتبال نیست؛ آخرین پرچم بر جا مانده از عصرِ “غریزهی محلی” است، از زمانی که هنوز شهرها “نفس خودشان” را می کشیدند و لیگها بوی خاک و باران میدادند، سپیدرود، پیش از آن که تیم باشد، نامِ بلندِ یک رود بود در جغرافیای احساس گیلان؛ رودی که از شالیزار برخاست، از فریاد کارگران دخانیات و پوپلین، ایران برک، پوشش ، فرش گیلان و ایران الکتریک و… و موتورهای کشتکاران پیر. اما امروز؟ همان رود خشکیده است. سکوهای عضدی، که روزی آتش افتخار و غیرت شهری را میبلعیدند، حالا مأمن خاموش خاکسترند. این شکست، شکستِ فوتبال نیست؛ شکستِ مدیریتِ حافظه است.



















