پریسا در ۱۱ سالگی لباس عروس پوشید / سرنوشت تلخ یک کودک همسری !
جارستان به نقل از رکنا؛ پریسا ۱۱ ساله بود که عروس شد و حالا در اوج جوانی باید نگران دخترش باشد که اعتیاد دارد. زن ۳۵ ساله به نام پریسا در حالی که دریایی از اندوه، تشویش و نگرانی در چشمانش موج میزد به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: در یک خانواده پرجمعیت در
جارستان به نقل از رکنا؛ پریسا ۱۱ ساله بود که عروس شد و حالا در اوج جوانی باید نگران دخترش باشد که اعتیاد دارد.
زن ۳۵ ساله به نام پریسا در حالی که دریایی از اندوه، تشویش و نگرانی در چشمانش موج میزد به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: در یک خانواده پرجمعیت در حاشیه شهر مشهد متولد شدم پدرم کارگر ساختمانی و مادرم خانه دار بود در یکی از روزهای گرم تابستان هنگامی که عروسکم را در آغوش گرفته بودم و در ایوان خانه با سمیه دختر همسایه خاله بازی میکردم مادرم صدایم زد و گفت: «دخترم! پسر علی آقا را میپسندی یا رضا برادرزاده آقا غلام؟» برای آن که زودتر به بازی ام برسم با صدای بلند گفتم: «رضا برادرزاده آقا غلام!» این را گفتم و مشغول بازی شدم دو هفته بعد لباس عروس به تنم کردند و پای سفره عقد نشستم.
آن روزها کودکی ۱۱ ساله بودم و چیزی از زندگی مشترک نمی دانستم از این که میدیدم پدر و مادرم خوشحال هستند من هم خوشحال بودم .زمان عقد مادرم تذکر داد موقع خواندن خطبه زن بیوه و دو بخته ای در اتاق نباشد! و عمه ام که خوشبخت ترین زن فامیل بود بالای سرم کله قند عروسی را سایید وقتی برای بار سوم جواب «بله» را به عاقد دادم تصور میکردم این هم یک بازی کودکانه همچون خاله بازی با سمیه دختر همسایه است آن روزها هیچ نمی دانستم که با گفتن این «بله» جدی ترین، مهم ترین و تلخ ترین اتفاق زندگی ام رخ خواهد داد… رضا ۹ سال از من بزرگ تر بود او گاهی وقت ها به منزلمان میآمد من هم داخل اتاق پنهان میشدم مادرم دعوایم میکرد و میگفت برو یک چای برای شوهرت بریز و کنارش بنشین! اما من از چشمهای رضا میترسیدم. اولین بار که رضا دستانم را گرفت احساس گناه کردم و تا یک هفته با او قهر بودم و خودم را در خانه زندانی کردم.
تولد عروسک زیبا
دو سال بعد به خانه بخت رفتم و بعد از مدت کوتاهی باردار شدم به طوری که در سن ۱۴ سالگی مادر بودن را تجربه کردم بیتای من همچون عروسکی زیبا بود به یاد بازیهای دوران کودکی ام او را در آغوش میگرفتم و برایش شعر میخواندم من در منزل مادر شوهرم زندگی میکردم خانواده شوهرم از این که نوه شان دختر بود ناراحت بودند و این ناراحتی را با رفتارها و اذیت و آزارهایشان بروز میدادند شوهرم فرزند اول خانواده اش بود او هم از این که فرزند من دختر است ناراحت بود حتی بعد از زایمان در بیمارستان به دیدن من و فرزندم نیامد. بیمهریهای همسرم قلبم را شکست اما حضور دخترم رنگی تازه از عشق و امید به زندگی تیره و تارم بخشید. خلاصه دختر دومم که به دنیا آمد متوجه شدم که رضا به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده است او خمار که میشد من را به باد کتک میگرفت فرزندانم نیز از دست آزار و اذیتهای او در امان نبودند چندین بار همسرم را به کمپ بردم تا ترک کند اما هر بار بعد از مدت کوتاهی دوباره مصرف مواد مخدر را آغاز میکرد وقتی گرفتار مواد مخدر صنعتی شد دیگر در منزل آسایش و امنیت نداشتیم چاره ای نبود جز این که با بخشیدن تمام مهریه و مطالباتم طلاق بگیرم رضا مسئولیت و حضانت نگهداری از فرزندانم را به من سپرد چون توان نگهداری از آن ها را نداشت به همراه فرزندانم در منزل پدری ام در حاشیه شهر ساکن شدم مادرم از فرزندانم مراقبت میکرد و من سر کار میرفتم بچه هایم که بزرگ تر شدند با پولی که پس انداز کرده بودم منزلی را در نزدیکی محل کارم اجاره کردم دوست نداشتم فرزندانم در محیط نامناسب و آلوده در حاشیه شهر بزرگ شوند خواستگاران زیادی داشتم اما به خاطر فرزندانم به همه آن ها پاسخ منفی دادم کم کم دخترانم بزرگ شدند. دختر بزرگم علاقه ای به ادامه تحصیل نداشت و پس از گرفتن دیپلم، ترک تحصیل کرد و دختر دومم نیز پس از پایان دوره متوسطه وارد دانشگاه شد من هم به دلیل مشکلات مالی از صبح تا شب سر کار بودم دختر بزرگ ترم نیز به امور منزل رسیدگی میکرد تا این که متوجه رفتارهای مشکوک دختر بزرگم شدم گاهی بدون اجازه من از منزل خارج میشد و مدام با گوشی تلفن همراهش مشغول بود روزی از محل کارم مرخصی گرفتم و صبح از منزل خارج شدم اما به سر کار نرفتم تا این که بعد از چند ساعت دخترم از منزل خارج شد او را تعقیب کردم دخترم به داخل پارک نزدیک خانه مان رفت و در کمال ناباوری پسری را دیدم که روی نیمکت پارک منتظرش است او با دیدن دخترم بلند شد و مدتی داخل پارک قدم زدند و صحبت میکردند من هم پشت سرشان حرکت کردم بعد از چند دقیقه از شدت ناراحتی نتوانستم خودم را کنترل کنم و به سمت آن پسر حمله ور شدم و هر چه فحش بود نثارش کردم و دست دخترم را کشیدم و با خودم به منزل بردم دخترم ابتدا شرمسار بود اما بعد گفت که قصد ازدواج با آن پسر را دارد بعد از گذشت چند روز پسر جوانی که خود را میعاد و دوست دخترم معرفی کرد با من تماس تلفنی گرفت او اظهار کرد که مدتی است با دخترم آشنا شده و قصد ازدواج با او را دارد وقتی از او خواستم که با خانواده اش به خواستگاری بیاید گفت که خانواده اش در شهر تهران زندگی میکنند خلاصه وقتی برای خواستگاری از دخترم به منزلمان آمد و صحبت هایش را شنیدم آن فرد را مناسب دخترم ندیدم از آن جایی که همسرم اعتیاد داشت از رفتارها و ظاهر میعاد شک کردم که شاید او هم معتاد باشد با دخترم حرف زدم اما او حاضر نبود حرفهای من را بپذیرد و گفت تصمیمش برای ازدواج قطعی است کارم را رها کردم تا بیشتر در کنار دخترانم باشم و آن ها را کنترل کنم از میعاد خواستم که آدرس محل کار یا منزل یکی از آشنایانش در مشهد را بدهد تا درخصوص او تحقیق کنیم اما او هر بار به بهانه ای از این کار امتناع میکرد دخترم هم دیگر به حرف هایم گوش نمی داد و میگفت که میعاد را به طور کامل میشناسد و نیازی به تحقیق ندارد او حتی بدون اجازه من از منزل خارج میشد و دیروقت به خانه میآمد چیزی را از من پنهان میکرد انگار کسی تهدیدش میکرد و میترسید حرفی بزند تا این که به طور اتفاقی از داخل کیفش این قرص ها را پیدا کردم وقتی دخترم را بازخواست کردم در حالی که اشک از چشمانش سرازیر میشد گفت: «مامان کاش زودتر تعقیبم میکردی»!شایان ذکر است به دستور سرگرد امارلو (رئیس کلانتری شفا) این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰